تا به حال اینقدر دلم برای خودم نسوخته بود!

نه میز دارم نه صندلی نه حتی پریز برق مناسب لندن! نشستم رو زمین و مشغول نوشتن توشه برای شما و برای خودم هستم. . این دومین روز هست که به لندن رسیدم و روزه رسیدم لندن و فردا باید برم سر کلاس دانشگاه و این وسط دارم به تعهدم به خودم عمل می‌کنم و توشه مغز این ماه را می‌نویسم. (در اینستاگرام کمی توضیح دادم)

فقط قبل از هر چیزی مجددا یادآوری کنم که توشه مغز ، برای این است که خوراک آموزشی مغزم را در هر ماه با شما به اشتراک بگذارم و الان نوبت رسید به توشه مغز مهر 1404 فقط قبل از هر چیزی از شما می‌خواهم که چند دقیقه وقت بگذارید و نوشته «توشه مغز من، پیشنهاد من نیست» را بخوانید که دچار سو تفاهم نشوید. یعنی آنچه من خواندم لزوما خوب نبوده و توصیه‌اش نمی‌کنم

کتاب‌ها

این ماه فقط چهار کتاب خواندم. نسبت به خودم کم بود اما نسبت به زمانی که داشتم واقعا زیاد بود. یک چهارم از آن را در سفر کاری به پرتغال بودم، یک چهارم مشغول جمع کردن و اسباب کشی و بقیه را هم در رفت و آمد و سر زدن به ایران و … به نظرم عملکرد بدی نبود. 

۱) کتاب برگه تقلب مدیران

استاد عزیزم ژان بقوسیان همیشه چیزی برای یاد دادن دارد و کتاب برگه تقلب مدیران اون یک چک‌لیست بی‌نظیر است. تقریبا برای هر قسمت نیاز به یک چک‌لیست داریم؛ در این کتاب ایده‌های بسیار خوبی مطرح شده و من آن را برای همه مدیرانم تهیه کردم، اما باور دارم خواندن این کتاب بدون دیدن آموزش‌های تکمیلی می‌تواند به ما توهم دانش بدهد. چون تیک زدن یک مورد ساده در یک چک لیست یعنی انجام کارهای بسیار بسیار بزرگ و سخت که نیاز به مهارت و تمرین دارد.

۲) کتاب بحران آسایش!

نمی‌دانم خواندن سومین مرتبه کتابی که خودم مترجم آن هستم هم جزو توشه مغز حساب میشود یا خیر! اما باید بگوم که در میانه‌های آبان ۱۴۰۴ منتظر کتاب جدیدم که من و تهمینه قدیم‌خانی آن را ترجمه کرده‌ایم باشید. در این کتاب «مایکل ایستر» از دید عجیبی به موضوع زندگی نگاه می‌کند و پاسخ بسیاری از مشکلات امروزه زندگی ما انسان‌ها را می‌دهد. در بخشی از کتاب به نقل از دکتر جود بروئر می‌گوید: «من این تعریف ساده از اعتیاد را دوست دارم: ادامۀ مصرف به رغم عواقب نامطلوب» تعریف بسیار جالبی است در حالی که بسیاری از ما درگیر اعتیاد هستیم…

۳) کتاب آقای ریسک

کتاب آقای ریسک (نامه‌های بزوس): ۱۴ اصل برای رشد کسب‌و‌کارتان به روش آمازون که ترجمه کتاب The Bezos Letters: 14 Principles to Grow Your Business Like Amazon است را هدیه گرفتم، از چه کسی؟ احمد علی‌دوستی عزیز در سمیناری که در اصفهان داشتم او را دیدم و لذت بردم. این کتاب را شروع کردم به خواندن! کجا؟ در حال انتظار برای رسیدن نوبتم برای بازجویی از یکی از نهادهای مثلا امنیتی باری بازخواست کردن استوری‌هایم در مورد مهسا امینی. بسیار حس خوبی داشتم؛ چون درست موقعی که می‌خواستند مرا مضطرب ببینند، مشغول کتاب خواندن بودم!

نویسنده این کتاب Steve anderson استیو اندرسن نویسنده، مشاور و تحلیل‌گر کسب‌وکار است که بیش از ۳۵ سال در حوزه‌ی فناوری بیمه و استراتژی رشد فعالیت کرده و عملا به‌خاطر همین کتابش The Bezos Letters (آقای ریسک) شناخته می‌شود.

 

چیز جالب درباره‌اش این است که او تا پیش از نوشتن این کتاب، هیچ‌وقت با آمازون همکاری نداشت؛ فقط تمام ۲۱ نامه‌ی جف بزوس به سهام‌داران را خط‌به‌خط تحلیل کرد و از دل آن‌ها ۱۴ اصل استخراج کرد که خودش می‌گوید:

«من فقط به زبان بزوس ترجمه‌اش کردم تا بقیه هم بتوانند بخوانند!»

و اما بعد از خواندن نیمی از آن وقفه‌ای افتاد و این ماه کتاب را تمام کردم. درس‌های اصلی این کتاب بسیار زیبا هستند اما بزرگ‌ترین برداشت من از کتاب تصمیم نوع یک و دو بود. تصمیم‌های نوع یک آن‌هایی هستند که قابل برگشتند و نوع دو آن‌هایی که قابل برگشت نیستند. تصمیم‌های نوع دو را باید دیگران بگیرند و نوع یک را با هم.

موضوع دیگر در این کتاب بحث مشتری محوری و داشتن صندلی مشتری بود. در بسیاری از کسب و کارها بعد از مدتی چیزی که فراموش می‌شود، مشتری است. باید این خلق و منش را در کسب و کارهای خودم همیشه زنده نگه دارم.

موضوع بعدی که برایم جالب بود دیدگاه روز اول بود: مشتری محوری، تردید به بازدارنده‌ها، اشتیاق به پذیرش روندهای بیرونی و تصمیم‌گیری پر شتاب (کتاب را بخوانید متوجه می‌شوید)

در انتها بعد از خواندن این کتاب به این رسیدم که انگار به اندازه بزرگ شدنم ریسک نکردم و ریسک‌های بزرگ‌تری لازم دارم.

برای این که برای خودم مرور شود این ۱۴ اصل کتاب را اینجا تکرار می کنم:

Encourage “Successful Failure” – شکست‌های موفق را تشویق کنید.

Bet on Big Ideas – روی ایده‌های بزرگ شرط ببندید.

Practice Dynamic Invention and Innovation – اختراع و نوآوری پویا را تمرین کنید.

Obsess Over Customers – روی مشتری وسواس داشته باشید.

Apply Long-Term Thinking – بلندمدت فکر کنید.

Understand Your Flywheel – چرخه‌ی شتاب‌دهنده‌ی خود را بشناسید.

Generate High-Velocity Decisions – تصمیم‌های سریع و پرشتاب بگیرید.

Make Complexity Simple – پیچیدگی را ساده کنید.

Accelerate Time with Technology – با فناوری زمان را تسریع کنید.

Maintain Your Culture – فرهنگ سازمانی خود را حفظ کنید.

Focus on High Standards – بر استانداردهای بالا تمرکز کنید.

Measure What Matters, Question What’s Measured, and Trust Your Gut – آنچه مهم است را بسنجید، در سنجش‌ها تردید کنید، و به شهود خود اعتماد داشته باشید.

Believe It’s Always “Day 1” – همیشه باور داشته باشید که روز اول است.

Think Differently About Risk – متفاوت درباره‌ی ریسک فکر کنید.

۴) کتاب پولسازی مثل کیمیاگری:

دن کندی را همیشه دوست داشتم. مخصوصا وقتی فیلم‌های آموزشی او را می‌دیدم که وسط یک سمینار ویسکی را سر می‌کشد و با هیجان از دیجیتال مارکتینگ تدریس می‌کند. جزو برترین‌های این حیطه بوده و همیشه چیزی برای یاد دادن به من داشته.

کتاب «پول‌سازی مثل کیمیاگری» (Almost Alchemy) نوشته‌ی دن کندی (Dan S. Kennedy) خیلی واقعی و بی‌رحم است. دقیقا مثل خود دن کندی بیان و لحن صادقانه و البته بسیار گزنده‌اش باعث شده این کتاب شبیه یک سیلی باشد برای صاحبان کسب‌وکارهایی که هنوز خیال می‌کنند تلاش بیشتر یعنی نتیجه بهتر.

کندی در این کتاب می‌گوید بیشتر کارآفرین‌ها اشتباهشان این است که فکر می‌کنند باید بیشتر کار کنند، تا بیشتر پول دربیاورند. در حالی که در دنیای واقعی، رشد واقعی از تغییر مدل ذهنی و طراحی دوباره‌ی سیستم‌ها می‌آید، نه از دویدن بی‌وقفه.

به قول خودش:

«اگر کار تو نیاز به حضور فیزیکی‌ات دارد، تو صاحب شغل هستی، نه صاحب بیزینس.»

هدفش از «کیمیاگری» همین است: تبدیل همان منابع محدود (زمان، نیرو، سرمایه) به سود بیشتر، بدون اضافه کردن حجم کار.

با خواندن کتاب سیلی‌های محکمی می‌خوری و جزو معدود جاهایی است که با تحقیر شدن توسط طرف مقابل لذت بردم!😉 کندی تحقیر می‌کند و شوخی ندارد. مثلا به سادگی پرتلاش بودنت را زیر سوال می‌برد و می‌گوید:
خیلی از بیزینس‌ها پرکارند ولی بی‌سود، چون تمرکز روی فعالیت است نه بازده.

یا مثلا باور دارد که اگر موفقیت شرکتت به تو وابسته است، در واقع تو سیستم نیستی، بلکه اسیر سیستمی.

دن کندی از آن نویسنده‌هایی است که یا از او متنفر می‌شوی یا عاشقش می‌شوی. برای من دومی بود. از بخش‌های بسیار جالب کتاب برای من توجه و اهمیت دزدی در کارمندان است. این که به جز ۵ درصد از کارمندان که به هیچ عنوان نمی‌توانند دزدی کنند، دیگران با کم کاری یا سهل‌انگاری و یا روش‌های دیگر از تو دزدی می‌کنند و تو باید به آن دقت کنی. 

۵) کتاب نیک سرشت

خب باید با خودم صادق باشم! من برای هر کاری، تکرار می‌کنم هر کاری که کمی مهم باشد (یا دوستش داشته باشم) آموزش می‌بینم چون به نظرم سرمایه گذاری بزرگی است. من با برادرزاده‌ام باربد زیاد ارتباط دارم و به خاطر همین چند اولویت دارم:

۱) به خودش و روند تربیتی و رشدش آسیب نزنم

۲) به دردش بخورم و مفید باشم

۳) بتونم همراه والدینش باشم

برای همین چند جلسه مشاوره از یکی از روانشناسان مجموعه پل گرفتم (بله ما از شرکت‌های خودمان روانشناس می‌گیریم) و در خلال جلسات از کلی راهنمایی و ریزه کاری تربیتی استفاده کردم و البته کتاب نیک سرشت به من معرفی شد. 

صادقانه وقت زیادی برای این کارها ندارم اما به دید یک سرمایه گذاری به آن نگاه کردم؛ که اگر الان خیلی از مشکلات تربیتی را به درستی هدایت کنیم، لازم نیست ده سال بعد روزها یا ماه‌ها در بحث‌های خانوادگی درگیر باشیم. 

کتاب «نیک‌سرشت» (Good Inside) نوشته‌ی دکتر بکی کندی (Dr. Becky Kennedy) یکی از بهترین‌ کتاب‌های تربیت فرزند برای دنیای مدرن است. کندی روان‌شناس بالینی است و روش او با بسیاری از آموزه‌های رایج روانشناسی و تربیت فرزند در تقابل است، او با یک فرض ساده اما انقلابی کتاب را پیش می‌برد: «هم پدر و مادر و هم کودک، در اصل نیک‌سرشت (good inside) هستند.» همین یک جمله همه‌چیز را عوض می‌کند!

موقع خواندن کتاب فهمیدم به عنوان عمو چه خرابکاری‌هایی می‌کردم! ساده‌ترین آن، گفتن «ترس نداره که» موقع پریدن از ارتفاع بود! با خواندن کتاب می‌فهمید که با همین تک جمله چه بلایی سر بچه می‌آورید.

اگر یکی یا چندتا از این نگرانی‌ها را دارید کتاب برای شماست

  1. بچه لج می‌کند
  2. غذا نمی‌خورد
  3. دروغ می‌گوید
  4. فحش می‌دهد
  5. درگیر می‌شود
  6. حسودی می‌کند
  7. کارهای خطرناک می‌کند
  8. عصبی می‌شود

در پایان کتاب، کندی جمله‌ای دارد که برایم ماندگار شد: «کودک به پدر و مادری نیاز ندارد که بی‌نقص باشد، بلکه به پدر و مادری نیاز دارد که حاضر باشد رابطه را دوباره بسازد.» و فکر می‌کنم این جمله فقط درباره‌ی فرزندپروری نیست، درباره‌ی تمام رابطه‌های انسانی است.

والدین عزیز. جان من برای تربیت فرزندانتان سرمایه گذاری کنید.

راستش را بگویم بعد از این که درگیر بحث تربیت شدم (چند ماهی می‌شود) دیدگاهم تغییر کرده. همیشه می‌گفتم فحش دادن به پدر و مادر کسی کار خوبی نیست، باید به خودش فحش داد. الان نظرم عوض شده. 🤣🤣🤣

پادکست‌ها یا مصاحبه‌ها

۱) شبکه سازی و نودهای لازم

چقدر این ویدیو را دوست داشتم که رفیق من محمد علی محمدی (هم‌خدمتی، همکار و رفیقم) به من معرفی کرد. سوالی که در این ویدیو گفته می‌شود این است که چندتا نود برای شبکه سازی لازم است و چقدر مهم است من آن لیدری باشم که شبکه را شکل می‌دهد! اگر به شبکه سازی علاقه مند هستید، حتما این ویدئو را نگاه کنید.  این مقاله هم به شما کمک زیادی می‌کند.

۲) پادکست فیوز و فرگشت

اگر دوست دارید کمی با مفهوم فرگشت (تکامل) آشنا شوید، حتما پیشنهاد می‌کنم پادکست فیوز قسمت فرگشت – YouTube را تماشا کنید. احتمالا اگر به یک سری باور اعتقاد داشته باشید، کلافه و یا عصبانی خواهید شد اما به نظرم ارزشش را دارد. 

به خودتان این شانس را بدهید. شاید با تفکر نقاد همه چیز تغییر کرد….

۳) برنامه اکنون دکتر وحدانی نسب و فرگشت

حالا که بحث فرگشت داغ هست، اجازه دهید برویم سراغ دکتر وحدانی نسب در قسمت 34 برنامه اکنون و کمی بیشتر با فرگشت آشنا شویم. البته من عاشق قسمتی شدم که اهمیت برتری تکنولوژی به فرهنگ را مطرح می‌کند.  همچنین این شعر زیبا که:

تیغ برران در کف زنگی مست، به که نادان را فتد علمی به دست

اشاره شد که به همان اندازه که اطلاعات درست در اینترنت زیاد است اطلاعات غلط ده برابر بیشتر است و ما شدیدا نیاز به تفکر نقاد داریم.

۴) بلاگ مایکل ایستر

بعد از ترجمه کتاب بحران آسایش از مایکل ایستر به خود او علاقه مند شدم، اشتراک ماهانه بلاگ مایکل ایستر را خریدم و پادکست‌های کوتاه اما جالبش را منظم گوش می‌کنم. بیش از ۱۰ مقاله و پادکست را خواندم و فکر می‌کنم دیگر لازم نباشد همه را لیست کنم. دوست داشتید نگاهی به بلاگ مایکل ایستر بیندازید.

۵) سخنرانی بکی کندی

در قسمت کتاب‌ها از کتاب نیک سرشت گفتم و خب احتمالا می‌دانید که من عادت دارم قبل از خواندن یک کتاب، با نویسنده آن آشنا شوم. به همین خاطر یک سخنرانی  تد تاک  از بکی کندی دیدم. شاید بشود گفت که در این سخنرانی عمده مطالب کتابِ گفته شده، البته به جز مثال‌ها که عملا مهم‌ترین قسمت کتاب هستند.

۶) پولدار شدن با ترید: چُراز

پولدار شدن با ترید، یکی از آرزوهایی است که این روزها بسیاری از مردم را بدبخت کرده. پادکست بی‌نظیر چراز به این موضوع پرداخته در گفت و گویی با آقای گروس در مورد ترید صحبت کردند. و من عاشق این قسمت شم که می‌گویند:

اگر هم کسی راری را بداند که چطور می‌شود از بازارها پول هنگفتی به دست آورد و این راز را به دیگارن هم از سر خوش نیتی بداند، دیگر این راز کار نخواهد کرد چرا که بازار خود را اصلاح می‌کند. 

نکته دیگری که در این پادکست قشنگ دیدم، بیان این بود که در یک پژوهش، افرادی که در کازینو (بعد از قمار) موفق می‌شوند 13 برابر کسانی است که در ترید موفق می‌شوند!

ترمینولوژی‌ها

احتمالا می‌دانید که منظورم از ترمینولوژی چیست. اگر لازم است بگویید که یک مقاله مفصل در مورد آن بنویسم. منظورم واژه ها و کلماتی که دانستن معنا و مفهوم آن باعث ایجاد تغییر رفتار یا نگرش در من شده یا خواهد شد.

۱) استادی به جای مدیریت

تونی رابینز در سمیناری که ماه گذشته در آن شرکت کردم (و در توشه شهریور 1404 به آن اشاره کردم) جمله‌ای گفت که حین مرور مطالب این ماه درگیرش شدم!

اکثر آدم‌ها Manage می کنند در صورتی که Mastery راه نجات هست! تونی رابینز

«مدیریت کردن» یعنی کنترل موقتی شرایط؛ نگه‌داشتن وضع موجود تا از هم نپاشد. مثل وقتی که کسی زندگی یا کارش را طوری پیش می‌برد که فقط «بد نگذرد». اما استادی (Mastery) یعنی فراتر رفتن از بقا و رسیدن به تسلط؛ یعنی نه فقط اداره‌ی شرایط، بلکه ساختن و هدایت آن‌ها به سمت رشد. آدم‌هایی که فقط مدیریت می‌کنند، در اصل در حالت دفاعی زندگی می‌کنند، ولی کسانی که به مرحله‌ی استادی می‌رسند، در حالت خلق و پیشرفت‌اند.

در زندگی روزمره، تفاوت این دو واژه تقریباً در همه‌جا دیده می‌شود: ما سلامت‌مان را مدیریت می‌کنیم (قرص می‌خوریم، چکاپ می‌رویم)، اما به ندرت برای تسلط بر انرژی بدن تلاش می‌کنیم؛ روابط‌مان را مدیریت می‌کنیم (تا دعوا نکنیم)، اما کمتر به استادی در ارتباط فکر می‌کنیم؛ کارمان را مدیریت می‌کنیم (تا حقوقمان برسد)، اما کمتر برای تسلط در حرفه‌مان وقت می‌گذاریم. تونی رابینز هشدار می‌دهد که مدیریت فقط مانع سقوط است، اما استادی همان چیزی است که ما را از تکرار، از فرسودگی، و از زندگی در حالت بقا نجات می‌دهد.

خلاصه این حرف را شاید بتوان اینطور گفت. گویا خوب بودن کافی نیست، باید عالی باشیم. 

۲) جایگزینی توسط هوش مصنوعی

هوش مصنوعی جایگزین شما نمی‌شود، اما کسی که استفاده می‌کند چرا…

هزار جا این جمله را شنیدم بنابراین نمی‌دانم که دقیقا کجا بود. جمله به ظاهر آرام بخش است و البته برای خودم با آن موافقم اما در واقعیت اینطور نیست. (حداقل برای خیلی‌ها)

 اگر دقیق نگاه کنیم، کمی ساده‌سازی خطرناک در خودش دارد. در واقع مسئولیت را کاملاً بر دوش فرد می‌گذارد، بدون آنکه نابرابری را در نظر بگیرد. این جمله فرض می‌کند که همه به ابزارها، آموزش و فرصت برابر دسترسی دارند و تنها تنبلی یا بی‌توجهی است که باعث عقب‌ماندن می‌شود. در حالی که در عمل، بسیاری از افراد در سازمان‌ها یا نظام‌های آموزشی گرفتار ساختارهایی هستند که فرصت استفاده مؤثر از فناوری را از آن‌ها می‌گیرد. در چنین شرایطی، شعارهایی از این جنس بیشتر شبیه فشار روانی برای «جا نماندن» است.

اما اگر نگاه منتقدانه را کنار بگذارم و نگاه عملگرایی را انتخاب کنم، بدون شک راهکاری جز تسلط (Mastery) به هوش مصنوعی باقی نمی‌ماند. مسلط شدن تا حدی که استاده بهره بردن از آن شوم. 

۳) ROMO

در یک مصاحبه از کیلین مورفی، دیدم که از این عبارت استفاده شد. من به ندرت به سلبریتی‌ها حسودی می‌کنم چون به جز قیافه هرچی آن‌ها دارند من هم دارم :))
ولی اسکارلت جوهانسن کسی است که زیاد به او حسودی‌ام می‌شود (به جز روی ماهش!) آن هم برای این ویدیو است که توضیح می‌دهد فقط سه روز اینستاگرام داشته! و دیگری کیلین مورفی که عملا با اصطلاحات و و رسانه‌ها و … کاملا بیگانه است. به شدت این افراد از ذهن خودشان مراقبت می‌کنند.

من هم تا حد زیادی اینطور هستم، ولی نتوانستم مراقبت را صد درصدی کنم. 

اما برگردیم به ROMO عبارت ROMO (Relief of Missing Out) در واقع نقطه‌ی مقابلِ FOMO (Fear of Missing Out) است.
اگر FOMO یعنی اضطراب از دست دادن، ROMO یعنی آرامش از دست دادن.

در دنیایی که همه در حال نمایش لحظه‌ها، موفقیت‌ها و سفرهایشان هستند، بیشتر ما ناخودآگاه گرفتار FOMO می‌شویم؛ احساس می‌کنیم باید در همه‌جا حضور داشته باشیم، باید بدانیم چه کسی چه کرده و چه چیزی را تجربه کرده. اما ROMO یعنی رهایی از این نیاز دائمی به حضور. یعنی احساس رضایت از این‌که چیزی را جا انداخته‌ای و اشکالی ندارد. همین الان که روز سومی است که به لندن آمدم، به این فکر می‌کنم که بقیه دوستانم در لندن کجا هستند و چه می‌کنند و من چرا نیستم! چه چیزی از دست دادم (البته خدایی نه به این شدت، جهت جو دادن گفتم) کسانی که در شهرها و کشورهای بهتر هستند چه؟ و این احساس از دست دادن واقعا وحشتناک است اما وقتی ROMO را تجربه می‌کنی، دیگر لازم نیست همه‌چیز را ببینی، همه را دنبال کنی یا در هر فرصتی شرکت کنی. آرامش عجیبی در این آگاهی هست که «نبودن هم انتخاب است»

انگار ROMO یک بلوغ ذهنی است که تصمیم می‌گیری به خودت بگویی:

آخیش! تمام شد! من دنبال هیچ چیزی نیستم و قرار نیست از چیزی عقب بمانم!

سفرها

این ماه به جز مهاجرت به لندن، سفری کاری تفریحی به پرتغال داشتم که پر از تجربه‌های خاص بود. اما سرفینگ یا همان موج سواری واقعا تجربه جالبی بود. به نظرم کسی که موج سواری نکرده اصلا اجازه ندارد از کلمه موج سواری (چه خبری، چه اجتماعی و چه سیاسی) استفاده کند. باید موج را حس کنی و ببینی که چه قدرتی دارد و چطور تو را به جلو می‌برد یا اگر بلد نباشی، تخته‌‌ ات را به صورتت می‌کوبد و نابودت می‌کند!

از موج سواری بیشتر نگویم که هیچ چیزی نمی‌تواند حسم را منتقل کند. باید آن را تجربه کنید. ماه گذشته در استرالیا موج سوارها را دیدم و واقعا دلم می‌خواست کنارشان باشم اما امکانش به لحاظ زمانی نبود. خوشبختانه این بار فرصت خوبی بود. به جز فوق‌العاده بودن موج سواری، در حین موج سواری یک دوست عالی هم پیدا کردم: Elodie که وقتی از پادکست‌ها، آخرین کتاب‌هایی که خواندیم و علاقه‌مندی‌هایمان گفتیم باورم نمیشد که یک فرد اوکرانی – کارائیبی اینقدر با من شباهت داشته باشد (رشتی – ترک 🤣 هستم)

دوره‌ها و سمینارها

این ماه فرصت دیدن دوره‌هایی زیادی نداشتم و فقط دوره هوش مصنوعی آقای بقوسیان را دیدم که بیشتر جذابیتش برای من دیدن لیست وبسایت‌ها و ابزارها بود. وگرنه جزئیات آن برای من بیش از حد طولانی بود (البته برای مخاطب اصلی شاید مناسب باشد، برای من طولانی بود)

بلاگ‌ها

این ماه دیوید دیدائو در بلاگ خودش غوغا کرد، دو مقاله عالی نوشت: یکی هوش‌های چندگانه را زیر سوال برد (آرزو دارم همه معلم‌ها آن را ببینند) و دومین مقاله در مورد نوروساینس یادگیری بود؛ درباره اینکه عمده چیزهایی که به عنوان ٍEducational neuroscience مطرح می‌شوند، موضوعاتی بدون پشتوانه علمی هستند. 

جمع بندی

وقتی برنامه پرفشار این ماه را دیدم، خودم باورم نمیشد که این همه آموزش دیده‌ام و برای مغزم کلی خوراک فراهم کرده‌ام. به خودم آفرین می‌گویم و باور دارم:

اگر کسی کاری را بخواهد انجام دهد راهش را پیدا می‌کند و اگر نخواهد، بهانه‌اش را…